بازتاب یک شعر:
این شعر در ویژه نامه شعرسایت وازنا چاپ شده است :
دست آب با سرانگشتان بسیار
از آینه بیرون می آید تا گیسوان تو را خیس کند
آیینه خیس
گیسوان تو خیس
باران کجا می بارد ؟
و دست ترسناک آب ؟
نرم آمده / درست
از فضایی شاعرانه به رنگ مبهم / درست
در وقتی که وقت نیست
لحظه خلوت جهان است با تو / با گیسوانت / درست
اما دست نوازشگر
دست کشنده هم می تواند بود
و آب که باشد باران
زخم برف هم هست
و دست دردی که از آیینه بیرون آمده باشد
جای گیسو
گلو هم هست / قلمبه مرگ / سیبک آدم و حوا
دست آب با سرانگشتان بسیار
سطحی از افقی آبی
و نازکای تابش آفتاب عصر زرین عمود
اینجا
بر دهان یک گرسنگی
لیوانی از ابهام
و دست ترسناک آب
از فضایی شاعرانه
بر مردگانم افزوده نشو
در گورستان وسیع
باران بی امان می بارد
و جایی
از درخشش آینه ها می گریزم
علیرضا بهنام
9/14/2007 2:44:12 AM
ای ميل: abehnam@gmail.com
نشانی اينترنتی: kargah.blogspot.com
این یکی از بهترین شعرهایی است که از مظاهر شهامت خوانده ام . ریتم شکسته و ملودیک شعر همراه با تاکید روی حرف بی صدای س که فضایی ذهنی آرام و پر نوسان را ایجاد می کند و تداعی گر صدای نسیم است به ساختار این شعر استحکام می بخشد این تکرار، ناخوداگاه در ذهن خواننده فضایی نرم و تغزلی را پدید می آورد که کامل کننده ی فضای تصویری شعر است. مثل اینجا:
و دست ترسناک آب ؟
نرم آمده / درست
از فضایی شاعرانه به رنگ مبهم / درست
در وقتی که وقت نیست
لحظه خلوت جهان است با تو / با گیسوانت / درست
رویاگونگی از دیگر مشخصات این شعر است که پیش تر از این کمتر در اثار شهامت با ان برخورد کرده بودم. این رویاگونگی همان طور که برای تصاویر غریب و تازه ی شاعر بهانه ای روایی ایجاد کرده است به خودی خود نیز به عنوان قابی برای فضای نامانوس شعر کاربرد یافته است. با این شعر به نظر می رسد شهامت از این پس با تکنیک راحت تر برخورد می کند و ساخت شعرهایش بیش از پیش درونی و مخصوص خود او شده است.
حامد رحمتی
9/15/2007 8:17:32 AM
ای ميل:
نشانی اينترنتی:
ممنونم دوست شاعر
شعر فوق العاده ای بو چه به لحاظ تصویر و ریتم مناسب که در خور وضعیت شعر بود درود مظاهر عزیز
علی ثباتی
9/17/2007 2:08:12 PM
ای ميل: alisobati2003@yahoo.com
نشانی اينترنتی: tehranliteralists.com
دست آب با سرانگشتان بسیار
از آینه بیرون می آید تا گیسوان تو را خیس کند
آیینه خیس
گیسوان تو خیس
شعر با این ها آغاز می شود، با همین ها که زیاد بحث و فحص نمی طلبد تا ثابت کنی خوب است و شعر است و چه و چه. ولی، عذر از ما بخشش از شاعر، شعر می خواهد (متن می خواهد) ذهنیتی را عرضه کند که من ِ مخاطب با خود بگویم: "هوم! شعر همه سویه است، هم مدرن هم پسا مدرن" ، و بعد باز با دقت بخوانم و ببینم که این سطر مثلا:
اما دست نوازشگر
دست کشنده هم می تواند بود
نوعی خودآگاهانه نوشتن است و تاویل متن در دل خود متن، و بعد، من مخاطب با خود بگویم: "هوم! شعر خیلی جامع الاطراف است!" و با کمی تعلل بگویم: "ولی کاش حال و هوای چند سطر اول آن به هم نمی خورد" و بعد خوشحال از اینکه نمونه ای دیگر از شعر مدرن/آوانگارد/پسامدرن/ترانسمدرن به درج حافظه افزوده ام، و البته پکر و توی لب رفته رها به حال خود از شعر فاصله بگیرم، به خاطر اینکه شعری بکر و بکرزایانه، در میانه ی راه، از غنای خود تهی شده و بازی خیالینگی و اوج گیری را به هوای تکخال زبانی نوهنجار و، نونگرانه و همه -نو به کل باخته ست.
به هر حال، ذهنیتی که در متن شعرهای مظاهر شهامت هست ذهنیتی ست جدلی، دیالکتیکی ، از طرفی، عیان گر ِ خیالی که با هنجار زبان سازگارتر است، و الزام به تفاوت نمونی، از طرف دیگر، که سنتزش یا نهاد معاوضش تا به حال، شعرهایی بوده همه با استواری و یگانگی آغازین، و میانه ای افول کرده و اسیر در دام سخن یا دیسکورس نونمایی.
شهامت بی شک شاعر خوبی ست، این از لا به لای همه سطرهای همه شعرهاش فریاد می شود. اما، فرمی که این فریاد رو با پژواکی هزارباره ماندگار کند، فرمی ست که باید، به زعم من مخاطب، از این دیالکتیک منفی سر سلامت به در برد، و چنین هم می شود، می دانم، من مخاطب، که شهامت دیری نخواهد پایید تا مرا با حیرت شعری مواجه کند که فقط ذهنیت متن شهامت می توانسته پدید آورنده ی آن باشد. و من مخاطب همچنان با دو چشم برگشوده از ذوق و انتظار شعر شهامت را می خوانم.