داستان دکتر زاخزاخ را در سایت والس بخوانید

 

 

ساری بر درخت

بر غروبگاهی که همین بس

به هنگامی که

من به تو می اندیشم

و سرخی هر اناری ترک می خورد

 

اکنون دورتری تو

حتی از سرخی هر اناری

و ترک ها هولناکند و

هیچ ساری بر هیچ درخت