آن دوایر تو به هم رنگارنگ

چرخان با نگاهت در هرسوی

 روی چیز / و هر چیز

تقصیر آفتاب ؟

نه تازگی گرداب اسم هر خیابان

و گرفتاری

می گیرد دست هایمان

را

تار می زند می بندد

 

نمی بینی ؟

بالاتر بیا نگاهت را

یا بیا با نگاهت بالا

بنشین و گوش به فرا ده

در کوچه های همین شهر

ماه

روی تصویر خود در چاله های پرآب

و من و کولیان

روی جمجمه های قدیمی

ضرب می زنیم

اولین سرودها را

مثل همه آهنگ های روی سکه ها

از سفالی تا مفرغ

و کمی این سوتر

روی اعداد دیجیتال با تابش فسفرین

بی انکه شاعران را به یاد آوریم

مردانی بوده اند با زبان سرخ

زنانی با لچک های سبز

شب با خش خش قلم ها و صدای رقص تنهایی شان

روز با شانه های افتاده و چشمان نمناک

کاری با افتادگان نداشته باش حتی با افتادگانت

اینجا

به بهانه ایی افتاده می افتد هر کس

سکته

گرسنگی

یا از بیماری مستی ماه و ستاره

و گاه

از سکر شعرهای بیات مسموم

این هاست و کمی چیزهای دیگر

که دوایر تو به تو را درست می کنند

تا بیهوده نچرخیده باشند خالی

نگاه ما روی چیز و هر چیز

 

می خواهی برگردی برگرد

تا آخر مراسم می مانیم ما

کمی بعد

آتشبازی سوختن شعر است و

گردن زنی هر خیال سرکش

بعد از آن باز خواهد دمید آفتاب

و زندگی خواهیم کرد مثل هر کس و

همیشه